شفا آنلایت>روانشناسی>اگر یک مدیر میانی هستید و از اضطراب و افسردگی رنج میبرید، میتوانید همه تقصیرها را به گردن موقعیت شغلی خود بیندازید.
به کزارش شفا آنلاین،تحقیق تازه پژوهشگران دانشگاه کلمبیا نشان میدهد، افرادی که در سلسله
مراتب اجتماعی، جایگاهی میانه را به خود اختصاص دادهاند، نسبت به آنها که
در بالا و پایین این سلسله مراتب قرار دارند، از اضطراب و افسردگی بیشتری
رنج میبرند.
بر اساس این تحقیق، مدیران و سرپرستها نسبت به کارگران زیر دست خود دو
برابر بیشتر دچار اضطراب و افسردگیاند. به عبارت دیگر، سرپرستها و مدیران
18 درصد ولی کارگران 12درصد علائم مربوط به افسردگی را از خود نشان دادند.
بی بهرگیهای اجتماعی که مربوط به پایین بودن درآمد و سطح تحصیلات هستند،
خود نزد افراد سبب بروز میزان بالاتری از ناهنجاریهای روانی میشوند. اما
در تحقیق حاضر معلوم شده است که افراد متعلق به طبقه متوسط اجتماع و آنها
که در شرف پیوستن به این طبقهاند، براساس طبقه اجتماعی و جایگاه قدرت خود
در بازار کار، میزان بالاتری از اضطراب و افسردگی را تجربه میکنند.
«ست ج. پرینس» دانشجوی دکترای اپیدمولوژی و مؤلف ارشد تحقیق میگوید: جای
گرفتن افراد در موقعیتی از طبقه که هم مالکیت و هم کارگری را شامل شود،
تناقض ایجاد میکند و افرادی که دچار این تناقض شغلی هستند، انواع خاصی از
اضطراب و افسردگی در آنها قابل تشخیص است که در معیارهای موجود این
ناهنجاریهای روانی نمیگنجند.
پرینس میگوید: تحقیق آنها نشان میدهد که چگونه اضطراب و افسردگی ناشی
ازطبقه اجتماعی در افراد شکل میگیرد و پنهان میماند و حتی با روشهای
معیار هم نمیتوان به طور کامل به تشخیص و توضیح آنها پرداخت.
محققان این پژوهش، اطلاعات به دست آمده از حدود 22 هزار نفر را بررسی
کردهاند. همه این افراد شغلی تمام وقت داشتند. آنها را به سه گروه تقسیم
کردند. در گروه اول مالکان قرار داشتند که در زمره خوداشتغالها بودند و
درآمد سالانه آنها بیشتر از 71هزار و 500 دلار بود.
مدیران و سرپرستان در گروه دوم قرار گرفتند. کار افراد این گروه، اجرای
اداری و مدیریتی بود. کارگرها و از جمله کشاورزان و کارگران ساختمانی، هم
گروه سوم را تشکیل میدادند.
«کاترین کیز» استاد اپیدمولوژی و از دیگر محققان میگوید: «ما فکر کردیم
چون احتمال بروز افسردگی در افراد به طور میانگین پس از سن 18 سالگی است،
احتمالاً ورود به بازار کار مسبب این ناهنجاریهای روانی است، از اینرو
همه توجه خود را معطوف به این اختلالات کردیم.» پژوهشهای پیش از این نشان
داده بود که فشارها و استرسهای ناشی از کار در به بار آمدن افسردگی جزو
عوامل خطر هستند. بر اساس تحقیقهای پیشین، کارگرانی که کمتر فرصت داشتند
تا در جرگه تصمیم سازان قرار بگیرند و انتظارات شغلیشان بیشتر بود، علائم
افسردگی شدیدتری از خود نشان میدادند.
اما، به گفته «لیزا م. بیتس» استاد اپیدمولوژی، چنان که پژوهش حاضر نشان
میدهد، لازم است از روشهای معیار برای اندازهگیری تأثیر طبقه اجتماعی بر
میزان اضطراب و افسردگی پا را فراتر بگذاریم. چرا که همه با روشهای
اندازهگیری معیار آشنا هستند، اما این روشها خود میتوانند سبب نادیده
گرفته شدن پیچیدگیهای مهمی شوند که در رابطه میان سلامت افراد و طبقه
اجتماعی آنها وجود دارد.